روایتی از نساختنِ خاطره (دستت رو محکم گرفتم، تو خیابونی که نیست)

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده

دانشکده معماری، پردیس هنرهای زیبا دانشگاه تهران

چکیده

< p>امروز در شهر تهران، خاطره‌ها یک به یک "نه" می‌شوند و ما می‌شویم مردمان نساختن. همان‌ها که سالهاست به صدای "شلیکِ تهران" عادت کرده ایم. صدایی که گاه بلند است و گاه در میانه‌ی راه دستی گلویش را می‌فشارد تا به گوش کسی نرسد، یا لااقل دیرتر برسد. وقتی که کار از کار گذشته و حتی پیکر بی جان خاطره هم از شهر محو شده باشد.
حافظه تهران را خاطرات مردمانی پر کرده است که آن را زیسته‌اند. حافظه تاریخی‌اش انباشت حافظه جمعی ماست در محور زمان و بر بستر فضا . همین است که می‌توان وجب به وجب شهر را از «مکان‌های حافظه‌» دانست و نگه‌داشتِ هر خاطره‌ی عزیزی را ستود.
تهرانی که جدیدش می‌خوانیم، با طهران قدیم غریبانه غریبه است. همان که حالا در آیینه چشمان ما خودش را می‌بیند، اما نمی‌شناسد. شهری که حافظه‌اش را از دست دهد بیشتر از شهری می‌میرد که جنگ با خاکش یکسان کرده باشد. صاحبخانه‌ای که فراموشی دارد میهمان را نمی‌نشاند پای خاطره‌گویی. بنایی که نیست، میدانی که نیست، خیابانی که نیست، پای میهمان را که نه، اما دلش را از هر بند تعلقی می‌بُرَد. تهرانِ نه چندان پیر ما، عجولانه مشغول "نه" ساختن است.

کلیدواژه‌ها